| ||||
خاطره ای از شهید برونسی
 
سنندج سر پست نگهبانی ایستاده بودم، یک دفعه دیدم از روبرو سر و کله یک دختر کرد پیدا شد. روسری سرش نبود، وضع افتضاحی داشت، محلش نگذاشتم تا شاید راهش را بکشد و برود.
چند لحظه گذشت،هنوز ایستاده بود،یک آن نگاش کردم،صورتش غرق آرایش بود،انگار انتظار همین لحظه را میکشید، به من چشمک زد و بعد هم لبخند. ادامه داستان... | دوشنبه 91/8/8 | | 12:0 صبح | | دنیای من |
پس من کجا بشینم؟
 
به جان خودم راضیام و حتی مشتاق، که کیفشو بذاره روی صندلی، ولی یه کم کمتر جا اشغال کنه! احساس میکنم اگه در باز بشه، منم بهصورت آویزونبهدر میرم توی اتوبان! تا این حد یعنی. لجم میگیره از این همه بیمبالاتی! میگم: «ببخشید میشه یه کم برید اون طرفتر؟» یه روز مرخصی به ما ندیدن اینا! صبح خروسخون زنگ زدن که پا شو بیا جلسه داریم. حالا مگه میشه بگی نمیام؟! مثل گلوله شلیک میشم تو کوچه. بدو بدو تا سر خیابون میرم و بعدشم باید از بچهاتوبان رد بشم. بعضی از رانندهها وقتی از دور یه آدم میبینن، بیشتر پدال گاز رو فشار میدن. انگار میخوان هرطور شده از روش رد بشن! شاید فکر میکنن امتیاز میگیرن و میرن مرحلهی بعد! خلاصه به هر مصیبتی هست رد میشم. خدا نکنه تو خیابون منتظر باشی. هر پدیدهای میخواد برسوندت جز تاکسی!!! خدا خیرش بده، یه تاکسی پیکانِ در شُرفِ نابودی توقف میکنه و من سریع چادرم رو جمعوجور میکنم و سوار میشم. انقد بدم میاد چادر آدم لای در گیر کنه! برای همین همیشه با تکنیک خاص خودم، قبل از سوار شدن، سریع جمعش میکنم. این یادگار عهد دقیانوس هم که جون نداره راه بره طفلی… خب… حالا رسیدم به مرحلهی غولش؛ ایستگاه تاکسی بهسمت محل کار! دو نفر آقا در صف تشریف دارن و مکان تهی از هرگونه تاکسی! و باز این اعصابخردکنی همیشگی توی ذهنم که «خدا کنه نفر چهارم خانوم باشه، یا اگه نبود نفر اول اجازه بده من جلو بشینم!» نفر چهارم هم که آقایی با ظاهر دانشجویانهست، از راه میرسه. بعد از نیم ساعت بالاخره تاکسی میاد و همه بهصورت قندیلبسته ازش استقبال میکنیم. ادامه مطلب... | یکشنبه 91/8/7 | | 11:42 صبح | | دنیای من |
برچسبها: یادداشت ها، | شنبه 91/8/6 | | 5:0 عصر | | دنیای من |
وقتی در باز است...
 
داری داخل یک کوچه طولانی راه می روی، چپ و راستت خانه های جور و واجور، درهای مختلف با انواع رنگ ها، حیاط های بزرگ و کوچک، حوض و پله و باغچه و ... برچسبها: یادداشت ها، | جمعه 91/8/5 | | 1:40 عصر | | دنیای من |
سوغاتی سنگ بیاورید
 
سنگهای بیابان عربستان تمامی ندارد؛ هر سال هزاران حاجی، هزاران سنگ و هزاران شیطانی که باید دور شوند از این انسانهای سفید پوش. برچسبها: یادداشت ها، | جمعه 91/8/5 | | 10:42 صبح | | دنیای من |
روز زیارت عشق
 
متن کامل دعای عرفه رو توی بخش :"صفحات اختصاصی " که در گوشه سمت چپ صفحه قرار داره ، گذاشتم . عاجزانه از همه شما عزیزان التماس دعا دارم برچسبها: یادداشت ها، | چهارشنبه 91/8/3 | | 9:48 عصر | | دنیای من |
دانشگاه یعنی آرایشگاه؟!
 
| سه شنبه 91/8/2 | | 12:34 عصر | | دنیای من |
آبنبات چوبی
 
برچسبها: یادداشت ها، | سه شنبه 91/8/2 | | 11:0 صبح | | دنیای من |
پایگاه خبری تحلیلی قدس آنلاین: بنا بر گواهی متون تاریخی، در اکثر قریب به اتفاق ملت ها و آیین های سرتاسر جهان، حجاب و حفظ آن در بین زنان معمول بوده است، هر چند در طی تاریخ، فراز و نشیب های زیادی را طی کرده است ولی هیچگاه از بین نرفته است و شاید یکی از دلایل اساسی آن این باشد که حجاب و عفاف، یک امر فطری است. داستان آدم و حوا این فطری بودن را به نحو بارزی نشان می دهد. به نحوی که در قرآن کریم در سوره ی اعراف آیه ی 22 آمده است: «آن گاه که آدم و حوا از درخت ممنوعه چشیدند، پوشش خود را از دست دادند و به سرعت با برگ های درختان بهشتی خود را پوشاندند». این پوشش سریع آدم و حوا بیانگر احساس شرم از برهنگی حتی بدون حضور ناظر بیگانه، بیانگر ذاتی و فطری بودن حجاب است. براساس ادیان الهی که انسان خلیفه خداوند و مرکز و محور جهان هستی است و حیاتش در جهان آخرت نیز ادامه دارد، باید جسم زن و چشم مرد پوشیده گردد تا غرایز شهوانی مهار و کنترل شود و استعدادهای معنوی و عقلانی بشر در پرتو رهیافت های فطری و هدایت های وحیانی شکوفا گردد، از این رو حفظ حجاب امری بسیار مهم تلقی می گردد
ادامه مطلب... | دوشنبه 91/8/1 | | 8:47 عصر | | دنیای من |
ترجمه:
یک راهبه می تواند سرتاپای خود را بپوشاند تا زندگیش را وقف عبادت خداوند کند , این درست است ؟ اما چرا وقتی یک زن مسلمان این کار را انجام دهد , می گویند او مورد ظلم و ستم قرار گرفته! برچسبها: یادداشت ها، | یکشنبه 91/7/30 | | 12:0 عصر | | دنیای من |
|
||||
Designed By:Hosna |