| ||
منو وبلاگ
رتبه وبلاگ
آخرین مطالب
دوستان من
حمایت میکنیم |
خاطره ای از شهید برونسی
 
سنندج سر پست نگهبانی ایستاده بودم، یک دفعه دیدم از روبرو سر و کله یک دختر کرد پیدا شد. روسری سرش نبود، وضع افتضاحی داشت، محلش نگذاشتم تا شاید راهش را بکشد و برود.
چند لحظه گذشت،هنوز ایستاده بود،یک آن نگاش کردم،صورتش غرق آرایش بود،انگار انتظار همین لحظه را میکشید، به من چشمک زد و بعد هم لبخند.
صورتم را برگرداندم این طرف، غریدم: برو دنبال کارت. نرفت!یک بار دیگر حرفم را تکرار کردم،باز هم نرفت.این بار سریع گلن گدن را کشیدم، بهش چشم غره رفتم،داد زدم: برو گم شو وگرنه سوراخ سوراخت میکنم. رنگ از صورتش پرید، یکهو برگشت و پا گذاشت به فرار.
منبع: (خاکهای نرم کوشک ص57-روایت مقدس ص285) برچسبها: یادداشت ها، | دوشنبه 91/8/8 | | 12:0 صبح | | دنیای من |
|
درباره وب
برچسبها
یادداشت ها (61)
بیداری اسلامی (5)
اخبار حجاب (4)
مهدوی (4)
دست نوشته های من (2)
رسانه (2)
شعر (2)
گالری عکس (1)
معرفی کتب (1) |
Designed By:Hosna |