آبان 91 - تَرَنّم عفاف
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.با کلیک بر روی +1 وب ما را در گوگل محبوب کنید

منو وبلاگ
رتبه وبلاگ
دوستان من
*


دلتنگ رفتن                                                    

 

متن زیر قسمتی از دیالوگ زیبای فیلم خداحافظ رفیق است، البته حس و حالی که توی فایل صوتی و تصویریش هست توی این متن ها نیست انشا لله کلیپ صوتی اش رو هم برای دوستان میزارم تا دانلود کنند و استفاده ببرند.
   چی می خوای مسلمم؟
   دلتنگ رفتنم ....
   مسلم دلشو تو مشت حسین گذاشت و رفت کوفه.
دیگه دلی نداشت که تو غربت کوفه بگیره یا تنگ بشه.
اگر مسلمی چرا تسلیم نیستی؟ اگه دل دادی چرا بی دل نیستی ؟
   دلم گرفته مرتضی ... دلم گرفته ...
این همه چراغ توی این شهر، هیچ کدوم چشمامو روشن نمی کنه ...
این همه چشم توی این شهر، مرتضی هیچ کدوم دلمو گرم نمی کنه.
مرتضی اینجا همه می دون که زنده بمونن ، هیچ کس نمی دوه که زندگی کنه.
این شهر همش شده زمین دیگه آسمونی نداره این شهر، من دلم آسمون می خواد مرتضی آسمون ...
   وقتی دلت آسمون داشته باشه ، چه تو چاه کنعان باشی ، چه تو زندان هارون. آسمون آبی بالا سرته .
   آخه از کجا یه آسمون پیدا کنم مرتضی؟
   فقط چشماتو باز کن تا آسمون چشمای صاحبتو بالا سرت ببینی
 زمین و آسمون از چشمای اون نور می گیرن پسر.
چشماتو رو خودت ببند مسلم ، ببند .....



نکته مهم: طرح فانوس بالا کار خودم نیست اما چون کار قشنگی بود ازش استفاده کردم نمیدونم کار چه کسی هست اما کار هرکس هست بسیار زیبا و خلاقانه کار کرده ، احسنت
فایل صوتی این دیالوگ رو از اینجا دانلود کنید




برچسب‌ها: یادداشت ها،دست نوشته های من،
| سه شنبه 91/8/16 | | 2:14 صبح | | دنیای من |
روسری هدیه ای!                                                    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یادم هست (وقتی در لبنان بود) در یکی از سفرهایی که به روستاها می رفت ، همراهش بودم… داخل ماشین ، هدیه ای به من داد. اولین هدیه اش به من بود ، و هنوز ازدواج نکرده بودیم!

ادامه مطلب...


برچسب‌ها: یادداشت ها،

| جمعه 91/8/12 | | 5:49 عصر | | دنیای من |
مهار رسمی غریزه                                                    


حفظ عفت و مصونیت از گناه

در اثر ازدواج، غریزه جنسى که یکى از غرایز نیرومند انسانى است در مسیر طبیعى خود قرار مى‏گیرد و انسان از انحراف و گناه مصون مى‏ماند. این غریزه اگر درست هدایت شد و در مسیر واقعى و طبیعى قرار گرفت نه تنها زیان بخش نیست، بلکه فواید فراوانى هم دارد. ولى اگر وسیله مشروع برایش فراهم نشد ممکن است انسان را از مسیر طبیعى خارج سازد و به گناه و انحراف آلوده سازد، و تنها وسیله طبیعى و مشروع ارضاى این غریزه،ازدواج و تشکیل خانواده است.

ادامه مطلب...


برچسب‌ها: یادداشت ها،

| پنج شنبه 91/8/11 | | 5:8 عصر | | دنیای من |
من ماندم و حوض مواج افکارم                                                    

من ماندم و حوض افکارم

می پرسی چی سخته؟؟عجله نکن میگم بهت...

اینکه یه چیزی مثل پتو همش روی سرت سنگینی کنه.اینکه یه تیکه پارچه ی سیاهو وسط چله ی تابستون با خودت ببری اینور و اونور!اینکه مثل د مده ها یه کیسه خواب دور خودت بپیچی!!اصلا فلسفه ی این تیکه پارچه ی مشکی چیه که هر جا باهاش میری دیگه هیچ پسری نگاتم نمیکنه حالا بماند که چقدر مسخره میشی!راستی اسمش چی بود؟؟؟

تو افکار خودم غرق بودم که با دست های چروکیده و پینه بستش دست روی شونم گذاشت و گفت:اسمش چادره ننه جون.

 

با بهت نگاهش کردم ...به موهای حنا شدش که با یه روسری گلدار قایمشون کرده بود.همون طور که دست می برد سمت سماور بغل اتاق و چایی می ریخت،شروع کرد به حرف زدن؛ همون حرفایی که برام مثل گنج بود همون حرفایی که کلام الله توش موج میزد...

 

- چادر نوره ننه جون،عشقه.برای سر کردن چادر باید انگیزه داشت.چه انگیزه ای بالاتر از عشق به خدا؟!این حرفا شعار نیست که بچه های امروزی بهش میگن افکار قدیمی.حتی اگر قدیمی هم که باشه مگه هر چی قدیمیه باید ریختش دور؟؟عاشق نشدی ننه جون!هر وقت عاشقش شدی میفهمی چی میگم دخترم.تو که عاشق نیستی،اون که هست...

چایی رو گذاشت جلوم،با گوشه ی روسریش مروارید هایی که از چشماش روی گونه هاش می لغزید رو پاک کرد و رفت...من ماندم و حوض مواج افکارم...

 

منبع: انجمن الزهرا




برچسب‌ها: یادداشت ها،
| سه شنبه 91/8/9 | | 12:0 صبح | | دنیای من |
ابتذال در عزاداری + تصاویر                                                    

ابتذال در عزاداریقبلش کمال عذرخواهی رو از همه ی خوانندگان محترم دارم. اونم به خاطر گذاشتن برخی از تصاویر و یا بیان کردن برخی از مطالب نابهنجار و غیر اخلاقی توی این پست هست که به خاطر روشن سازی افکار عمومی مجبورم به این واقعیت ها اشاره کنم.

بعضی ها توی مراسم عزاداری با تیپ های آنچنانی(البته با لباس سیاه) درمیان بیرون که انگار اومدن پارتی.بعضی از دخترخانوم های محترم(غیرمحترم)هم زلف های مبارک رو بیرون میندازن و جالب اینه که به نشونه عزاداری اون تیکه از زلفها رو هم که بیرون انداختن،گل مالی میکنن.

بعضی ها هم از طبع شعری و ادبی استفاده میکنن.مثلا یه جای نوشته بودن(فکر کنم پشت یه ماشتی یا جایی دیگه):«یزید،ازت توقع نداشتم!»

یا مثلا همین عکسی که توی این پست می بینید! این شخص پشت لباسش نوشته«F..K  U یزید».

می دونید این عبارت چه معنی ای داره؟؟؟؟

«F..K» مخفف کلمه یFUCKهست که در انگلیسی به معنای(ببخشید مجبورم یه کم محترمانه تر ترجمه کنم.) تجاوز کردن جنسی است.

«U» هم که همون کلمه«YOU» به معنای«تو» هست. بعدشم که کلمه ی یزید اومده!

حالا خودتون ترجمه رو کامل کنید. این کار میدونید چقدر برای یه عزادار حسین(ع)بده؟؟؟؟؟

استفاده از واژگان بسیار رکیک اونم به اسم تنفر از یزید و علاقه ی به امام حسین(ع)؟؟

ادامه مطلب...

| دوشنبه 91/8/8 | | 7:41 عصر | | دنیای من |
خشت اول چون نهد معمار،کج ...                                                    

این ماجرا کاملا واقعی است. اما قبلش یه آیه براتون بگم: «وَ تَرى‏ کَثیراً مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ » مائده-62 

هرزه«و بسیاری از آنها را می بینی که در گناه و دشمنی و خوردن مال حرام ،شتاب می کنند.(پس) یقینا بد است آنچه انجام می دهند.» 

سالهای قبل یه خانواده که رابطه ی دور فامیلی هم باهامون داشتن، همسایه مون بودن.(البته الان هم هستند).این خانواده چندتا دختر و دو تا پسر داشتند.به مرور این بچه ها بزرگ شدن و بزرگترین بچه شون که دختر هم بود با یه بنده خدایی ازدواج کرد. 

بعد از یه مدت که از ازدواجشون گذشت،معلوم نبود چطور شده که گفتن،دختره شوهر و سه تا بچه شو رها کرده و رفته به یکی از شهرهای مجاور و اونجا خودفروشی میکنه. 

به هر حال، راست یا دروغ، این حرف همه جا پیچیده بود. تا اینکه توی این خانواده(که همسایه ما هستند) یه نقشه ی شوم برای این دختر ،کشیده میشه(یا توسط همشون یا یکیشون).

از دختر دعوت میکنن که بیاد خونه شون(شاید هم دختر خودش بدون دعوت اومده باشه) بعد در یه فرصت مقتضی برادر کوچیکتر که سنش شاید حدود 17 سال بود دختر رو به قتل میرسونه.




ادامه مطلب...


برچسب‌ها: یادداشت ها،

| دوشنبه 91/8/8 | | 5:14 عصر | | دنیای من |
خاطره ای از شهید برونسی                                                    

خاطره ای از شهید برونسی درباره حجاب

سنندج سر پست نگهبانی ایستاده بودم، یک دفعه دیدم از روبرو سر و کله یک دختر کرد پیدا شد. روسری سرش نبود، وضع افتضاحی داشت، محلش نگذاشتم تا شاید راهش را بکشد و برود.

 

چند لحظه گذشت،هنوز ایستاده بود،یک آن نگاش کردم،صورتش غرق آرایش بود،انگار انتظار همین لحظه را میکشید، به من چشمک زد و بعد هم لبخند.

ادامه داستان...


برچسب‌ها: یادداشت ها،

| دوشنبه 91/8/8 | | 12:0 صبح | | دنیای من |
پس من کجا بشینم؟                                                    

پس من کجا بشینم

به جان خودم راضی‌ام و حتی مشتاق، که کیفشو بذاره روی صندلی، ولی یه کم کمتر جا اشغال کنه! احساس می‌کنم اگه در باز بشه، منم به‌صورت آویزون‌به‌در میرم توی اتوبان! تا این حد یعنی. لجم می‌گیره از این همه بی‌مبالاتی! میگم: «ببخشید میشه یه کم برید اون طرف‌تر؟»

 یه روز مرخصی به ما ندیدن اینا! صبح خروس‌خون زنگ زدن که پا شو بیا جلسه داریم. حالا مگه میشه بگی نمیام؟!

مثل گلوله شلیک میشم تو کوچه. بدو بدو تا سر خیابون میرم و بعدشم باید از بچه‌اتوبان رد بشم. بعضی از راننده‌ها وقتی از دور یه آدم می‌بینن، بیشتر پدال گاز رو فشار میدن. انگار می‌خوان هرطور شده از روش رد بشن! شاید فکر می‌کنن امتیاز می‌گیرن و میرن مرحله‌ی بعد! خلاصه به هر مصیبتی هست رد میشم.

خدا نکنه تو خیابون منتظر باشی. هر پدیده‌ای می‌خواد برسوندت جز تاکسی!!! خدا خیرش بده، یه تاکسی پیکانِ در شُرفِ نابودی توقف می‌کنه و من سریع چادرم رو جمع‌وجور می‌کنم و سوار میشم. انقد بدم میاد چادر آدم لای در گیر کنه! برای همین همیشه با تکنیک خاص خودم، قبل از سوار شدن، سریع جمعش می‌کنم. این یادگار عهد دقیانوس هم که جون نداره راه بره طفلی…

خب… حالا رسیدم به مرحله‌ی غولش؛ ایستگاه تاکسی به‌سمت محل کار! دو نفر آقا در صف تشریف دارن و مکان تهی از هرگونه تاکسی! و باز این اعصاب‌خردکنی همیشگی توی ذهنم که «خدا کنه نفر چهارم خانوم باشه، یا اگه نبود نفر اول اجازه بده من جلو بشینم!» نفر چهارم هم که آقایی با ظاهر دانشجویانه‌ست، از راه می‌رسه. بعد از نیم ساعت بالاخره تاکسی میاد و همه به‌صورت قندیل‌بسته ازش استقبال می‌کنیم.

ادامه مطلب...


برچسب‌ها: یادداشت ها،

| یکشنبه 91/8/7 | | 11:42 صبح | | دنیای من |
خودت را سیگار فرض می کنی؟                                                    


وقتی خودت را سیگار فرض می کنی، حال و روزت می شود مثل من!

یکی پیدا می شود که با لبخند دستانت را می گیرد؛
آتشت می زند؛ و می کشد شیره ی وجودت را.
وقتی خاکستر، تمام وجودت را گرفت؛ زیر پا له می کند باقیمانده ات را
و دستش را به سمت نخ های بعدی دراز می کند.




برچسب‌ها: یادداشت ها،
| شنبه 91/8/6 | | 5:0 عصر | | دنیای من |
وقتی در باز است...                                                    

http://myblog90.persiangig.com/theme/hiijab04.jpgداری داخل یک کوچه طولانی راه می روی، چپ و راستت خانه های جور و واجور، درهای مختلف با انواع رنگ ها، حیاط های بزرگ و کوچک، حوض و پله و باغچه و ...
اما تو از کجا فهمیدی خانه ای که داری می بینی بزرگ است یا کوچک؟ اصلاً تو که نمی بینی حیاطش را ... تو داخل کوچه هستی و تنها چیزی که می توانی ببینی در است ...
در هایی که بعضی طرح دارند و بعضی ساده، بعضی رنگی و تر و تازه، بعضی زنگ زده و زهوار در رفته، ...
همینطور که داری به راهت ادامه می دهی، می رسی به خانه ای که درش باز است... تازه اگرخودت هم نخواهی از سر کنجکاوی هم که شده، باز هم سرت را می چرخانی و همانطور که داری رد می شوی، داخلش سرکی می کشی و بعد اگر کنجکاوی ات ولت کرد به راهت ادامه می دهی... فکرت مشغول می شود به حیاط و حوض و باغچه و...
آری در باز بود و توانستی داخل خانه را ببینی اما اگر در بسته باشد چه ؟؟؟باز هم می توانی ؟؟؟معلوم است که نه.اصلاً اگر آنقدر جلوی در بایستی تا علف زیر پایت سبز بشود هم نمی توانی ببینی چه خبر است در خانه. اصلاً وقتی در بسته باشد همینطور رد می شوی و می روی و هیچ چیز این خانه توجه تو را جلب نمی کند چه رسد به اینکه بخواهی داخلش را ببینی.
خلاصه کم کم به انتهای کوچه می رسی و داخل چند تایی از خانه ها را می بینی که در هاشان باز است، بعد می رسی به خیابان.
وارد پیاده رو می شوی و شروع می کنی به قدم زدن. آنطرف تر چند جوان را می بینی که از کنار همه بی تفاوت رد می شوند و می گذرند ولی وقتی به بعضی ها می رسند جور دیگری رد می شوند، شاید چیزی، حرفی، متلکی هم می پرانند. از خودت می پرسی چرا؟ چرا فقط به بعضی ها جور دیگری نگاه می کنند؟؟ چرا فقط به بعضی ها متلک می گویند؟؟؟چرا فقط بعضی ها را اذیت می کنند؟؟؟؟
بعد یاد کوچه می افتی...در بعضی خانه ها باز بود....




برچسب‌ها: یادداشت ها،
| جمعه 91/8/5 | | 1:40 عصر | | دنیای من |
<      1   2   3      >
درباره وب


ترنم عفاف 

 

سلام بر تمامی برادران و خواهران ارزشی ام. از اینکه لطف نمودید و از وبلاگ من دیدن فرمودید بسیاراز شما سپاسگزارم . التماس دعا


مکان تبلیغات شما




کلام شهیدان

پیامک حجاب

سایر امکانات


Review http://sabooyeteshneh.parsiblog.com/ on alexa.com

آمار وبلاگ

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 40
کل بازدید : 221755
کل یادداشتها ها : 113




سایتهای برتر ایرانی
 تحلیل آمار سایت و وبلاگ