| ||
صف عابربانک
 
دیروز رفته بودم عابربانک که پول بگیرم. یک خانم جوونی مشغول کار با دستگاه بود که همون اول طرز بد ایستادنش زد تو چشمم. تقریباً لم داده بود به دستگاه. و یک آقایی هم با فاصله روی پله بانک نشسته بود و نگاهش به اون سمت بود. فکر کردم شاید تو نوبته و منتظر تموم شدن کار خانم. رفتم کنارش و پرسیدم نفر بعدی شمایید؟ دیدم حواسش پرت پرته و تا خواست سوال منو آنالیز کنه خودشم نفهمید چی جواب داد. دیدم که بله، محو تماشای بدن خانم بود! (واقعا اینو که میگم خودمم تاسف می خورم چون دقیقا همین طور بود) !!!!! جالب اینکه این آقا چهره و پوشش موجهی داشت و اصلا به ذهن آدم خطور نمی کرد که بی کار نشسته باشه اونجا! دقت کردم دیدم خانمه غیر از بد ایستادن مانتوش هم خیلی تنگ، کوتاه و چسبیده س. اینقد دلم سوخت که گفتم بهش تذکر میدم ولی دیدم با وجود اون آقا اصلا درست نیست و احترام خانم هم زیر سوال میره. طبق تجربه ای که تو یکی از خاطرات جنبش حیا خونده بودم دیدم بازم میشه یه کاری کرد. رفتم درست جلوی خانم و پشت به آقا ایستادم. خلاصه خانم رفت و نوبت من شد و وقتی از جلوی آقا رد شد احساس کردم یه متلک هم بهش گفت. عصبانی برگشتم ولی دیدم حواسش پرت خانمه و بعدم پا شد و رفت. کارم که تموم شد داشتم مسیرم رو می رفتم که خانمه رو دیدم. آقاهم اون طرف پیاده رو بود و همچنان نگاهش به ... از جلوش که رد شدم یه نگاه با مکث و خیلی غضبناک بهش کردم و بعد با بی اعتنایی سرم رو چرخوندم و سرعتم رو بیشتر کردم تا رسیدم به خانم. گفتم ببخشید میتونم یه چیزی بگم؟ بنده خدا یه دفعه انگار ترسید. یه نیم نگاهی به پشت سرش کرد و با تعجب و تردید گفت بفرمایید. گفتم: ببخشید ولی فکر میکنم بهتره یه کم بهتر لباس بپوشید اون آقا داشت خیره خیره به شما نگاه می کرد. مشخص بود خودشم کاملا متوجه شده بود، ولی مثلا خونسرد شونه بالا انداخت و جواب داد: خب از این آدمای مریض زیادن.. خیلی جدی بهش گفتم: "به هرحال ما هم نباید طوری لباس بپوشیم که این طوری جلب توجه کنه". سری به نشونه تایید تکون داد ولی معلوم بود از حرفم خوشش نیمده. لبخندی بهش زدم و گفتم دوستانه بهتون گفتم. اونم لبخندی زد و گفت می دونم و از هم جدا شدیم. برچسبها: یادداشت ها، | پنج شنبه 91/7/13 | | 12:0 صبح | | دنیای من |
|
||
Designed By:Hosna |