| ||
پیکر یکی از شهدا به نام احمدزاده را که براساس شواهد دوستانش پیدا کرده بودیم و هیچ پلاکی و مدرکی نداشت تحویل خانوادهاش دادیم. مادر او با دیدن چند تکه استخوان، مات و مبهوت فقط میگفت: این بچه من نیست حق هم داشت او درهمان لحظات تکه پارههای لباس شهید را میجست که ناگهان چیزی توجهاش را جلب کرد. دستانش را میان استخوانها برد و خودکار رنگ و رو رفتهای را درآورد. با گوشه چادر، بدنه خودکار را پاک کرد. سریع مغزی خودکار را درآورد و تکه کاغذی را که داخل بدنه آن لوله شده بود خارج ساخت. اشک در چشمانش حلقه زد. همه متعجب شده بودند که چه شده، دیدیم برروی کاغذ لوله شده نام احمدزاده نوشته، مادر آن را بوسید و گفت: این دستخط پسر من است. این پیکر پسرمه، خودشه. منبع :آوینی | چهارشنبه 91/12/9 | | 1:0 عصر | | دنیای من |
نام این زن را به خاطر بسپارید:
| سه شنبه 91/12/1 | | 12:30 عصر | | دنیای من |
مُرده ای میان زندگان
 
کسی که منکر را با دست وقلب و زبانش نهی نکند | چهارشنبه 91/11/18 | | 11:55 صبح | | دنیای من |
بوت
 
امروز میخوام درباره پوشش جدیدی صحبت کنم که خیلی هم تو این فصل مد روز شده! بوت که همه می دونید چیه ؟ بله همین چکمه هایی که جدیدا مد شده و با وجود یارانه ای شدن نون و بنزین و... هنوز عده ای حاضرند مبلغ های گزاف برای این لباس نه چندان آشنا به فرهنگ ما پرداخت کنند. چکمه های زنانه با ساقهای بلند !
| سه شنبه 91/10/5 | | 10:14 صبح | | دنیای من |
اگر ناصر الدین شاه زنده بود و می دید جهان مدرن ما چگونه است، حتما سکته می کرد.
نقل شده است او 84 زن داشت که آنان در حرمسرای شاهنشاه زندگی می کردند؛ هزار خدمه و ندیمه از آنان مراقبت می کردند. اما بیچاره نمی دانست با کمی زیرکی می تواند با کمترین هزینه از هزاران زن کام بجوید، بدون اینکه بخواهد خرج خوراک و پوشاک و منزل آنان را بدهد.
| سه شنبه 91/9/14 | | 6:49 عصر | | دنیای من |
حجاب و عفت در کربلا
 
بعد از ظهر عاشورا وقتی خیمه های حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را آتش زدند و به فرمان حضرت سجاد علیه السلام همه فرار کردند. دخترکی از فرزندان امام حسین علیه السلام میگوید: من فرار میکردم، عربی، مرا دنبال کرد و با نیزه به پشت من زد که بزمین افتادم، آنگاه چنان گوشواره مرا کشیده، که گوشم را درید و من بیهوش شدم، وقتی بهوش آمدم دیدم عمه ام زینب سر مرا بدامن گرفته نوازش میکند. این دختر دلسوخته ای که آشیانه اش ویران شده، به آتش کشیده شده، پدرش و برادرانش شهید شدند، لب تشنه است، سه روز است آب برویش بسته است، وقتی به هوش آمد، نگفت: عمه تشنه ام! نگفت: عمه گوشم مجروح است! نگفت: عمه مرا تازیانه زدند! نگفت: پدرم کو! برادرم کو!... فقط وقتی متوجه شد چادر بسر ندارد با گریه التماس کرد! عمه جان چادر ندارم!! آیا چادری نداری که خود را با آن بپوشانم حضرت زینب گریه کرد و فرمود: دخترم چیزی برای ما باقی نگذاشته اند! برچسبها: یادداشت ها، | سه شنبه 91/8/30 | | 6:0 عصر | | دنیای من |
نماز و حجاب ؟!
 
می دانیم که فلسفه حجاب مصون بودن زن از نگاه نامحرم است با این حال اسلام دستور داده است که خانم ها در حال نماز هم پوشش داشته باشند کما اینکه ممکن است شخص در حالی نماز بگزارد که هیچ نامحرمی وجود ندارد با این حال چرا باید پوشیده باشد ؟ فلسفه این پوشش چیست ؟ چرا جایی که جز خداوند کسی شاهد و ناظر شخص نیست چرا باید محجبه باشد ؟ مگر خداوند نسبت به خانم ها نامحرم است؟ | شنبه 91/8/27 | | 7:30 عصر | | دنیای من |
اُملها بخوانند!
 
تعریف جدید از زن محجبه در صدا وسیما : سریال «راستش رو بگو» سریالی که قرار است به موضوعی بپردازد که جایش خالی بوده است . به خانمهای چادری این سریال البته به چشم خواهر برادری نگاهی بیاندازید! چادرشان بیشتر نقش شنل زورو را بازی میکند و با یک کش به سرشان بند است و عملا هیچ جای بدن آنها را نمیپوشاند و تازه زیر چادر هم میتوان کفش بدون جوراب و شلوار برمودا پوشید و چادر را داد کنار تا همچین مشتی به چشم بیاید!. روابط همین خانمهای محجبه با پسران و مردان نامحرم همراه با صمیمیت و بگو بخند و پشت چشم نازک کردن است(کسانی که سریال را دنبال کردهاند صحنه نماز عید فطر در مصلی را بیاد بیاورند). آرایششان هم که ماشاءالله دارد از جعبه جادو شُرّه میکند بیرون . حجاب قرار بوده است جلوی بروز و جلوه زیباییهای زن را پیش نامحرم بگیرد، چادر قرار بوده است ظرافتهای بدن بانوان را بپوشاند و همه اینها قرار بوده است حیا را در بانوی مسلمان ملکه کند. بالاخره تنزل چادر از یک حجاب برتر به نوعی تیپ و لباس، کاری است که ظاهرا در اولویت برنامهسازی دوستان است. اینها را برای چه میگوییم؟ برای اینکه آقای ضرغامی بخواند و متنبه شود ! ولی دلمان را خوش کردیم کجا وقت دارد به این املبازیها فکر کند و حواسش به چادر و آرایش بازیگرها باشد! اصلا همه بدبختی از همینجا شروع شد، از وقتی که واژه «اجنبی» رسالههای عملیه را تبدیل کردیم به نامحرم، به غریبه. اصلا واژه «اجنبی» یکجوری میزد در دهان بیحیایی زنها و بیغیرتی مردها که دو دور میچرخیدند اما نامحرم و غریبه خیلی باکلاس است، خیلی... در نتیجه : جمع کنیم این بساط را و امل بودنمان را به رخ نکشیم! همین ... برچسبها: اخبار حجاب،یادداشت ها، | شنبه 91/8/27 | | 7:22 عصر | | دنیای من |
چادرهای دکولته
 
مانتویی بیآرایش به از چادری با آرایش…. و حجاب آمد تا زینت ها پوشش داده شوند…. که اسلام در برون از خانواده آرایش ندارد.. و نهایتِ پذیرفتنی اش غازهای باشد بر چشم…. و حجاب آمد تا زیبایی حیا را به رخ کشد، نه زیبایی رخ ات را…. و تو باید بدانی که بی حجابِ بی آرایش در این آشفته بازار، خیانتش کمتر است به اسلام تا باحجاب با آرایشی که موجی قوی از خود نماییِ آمیخته با سراب حیا را به همراه دارد…. که تو برای مردان حیادوست ملیح تری… و تو رسما مانکنی در دنیای باحجابها هستی که هر روز به واسطه علاقه ذاتی انسان به جلوهگری، قلقلک میدهی دیگر دخترانمان را برای مهاجرت معکوس از چادر خاکی حضرت زهرا به سمت چادرهای ذاتاً دکولته… و تو باید بدانی همانها که سالها صبوری کردند و خرج، تا مانتوهایمان را کوتاه، تنگ و باز کنند، همانها امروز قد چادرت، رنگش و آستینهایش را نشانه گرفته اند و به تو یاد دادهاند که رهایش کنی و آن را به باد بسپری، که نمایان شود زیر آن… چه جلوه گری ماهرانهای، انگار شنلی بر روی لباس شاد زیر آن بر سر کشیده باشی و همچون پرنسسی متین عرضه شوی… ایداد میگفت برای پسران، ریش بلند گذاشتن در جایی که قاطبه ریش ها کوتاه است (اگر ریشی مانده باشد)، کانه لباس شهرت است و تو در مملکتی که رنگ چادرهایش همیشه خاکی حضرت زهرا بوده، لباس شهرت به تن میکنی وقتی زیر نورش برق چادر به رخ میکشی…. سالها پیش گفتم که اسلامگرایان دولتیه ترکیه بلایی هستند برای ما…. همانها که امروز خالد مشعل آنها را رهبر جهان اسلام خوانده است… نه اینکه در ازای کمکهایمان به اعراب چشم امید یا طمعی داشته باشیم، که من همین الانه هم صراحتاً به شما میگویم جمعی از اعراب رسمشان است نمک خوردن و نمکدان شکستن… کار ما تنها وظیفه علوی است… اما، اما، بلاست فرهنگ غالب در این دولت عثمانی… هنوز تمیز نمیدام و کودکی بودم که در خانه یکی از اقوام دیدم، در کنسرتی، دخترهای باحجاب همراه با دختران بیحجاب، دست در دست، سرپا ایستاده و به خواننده شدیداً لهوی محترم ریفلکس نشان میدادند…. بلای ترکیه حداقل برای جامعه شیعی خانمان برانداز خواهد بود… برچسبها: یادداشت ها، | جمعه 91/8/26 | | 3:55 عصر | | دنیای من |
گدایی و حجاب
 
سلام دوستان . برای این یادداشت ، عمدا ادامه مطلب رو نذاشتم که کامل متن رو بخونین و رشته کلام از دستتون خارج نشه !!!
همکار عزیزم سلام آری همکار مگر تا به حال کسی به تو نگفته همکار که اینگونه تعجب می کنی!! من همان گدایی هستم که هر روز ساعت ها در پشت چراغ قرمز می ایستم و تو در ماشین قشنگت بی توجه از کنارم عبور می کنی! گاهی خیلی که لطف کنی کمی شیشه را پایی می کشی و یک صد تومنی مچاله کف دستم می گذاری و با سرعت دور می شی! اما تو می روی و من می مانم و دنیای خیالیم
هر چه فکر می کنم بیشتر به این نتیجه می رسم که ما همکاریم! فقط فرقمان در نوع فعالیت ماست! من روزها تا شب بر سر این چهار راه ایستاده ام تا امورات زندگی خودم رو بگذرونم و آفتاب داغ و سوزان آنقدر بر پوستم می تابد تا از برنزه به سیاه تبدیل شود و تو برای برنزه کردن پوستت هزارها تومان پول خرج می کنی! من خودم ضد آفتاب شدم از بس آفتاب دیدم و تو عینکت اندازه یک ماه مخارج من می ارزد! من پوستم از تابش آفتاب خشک خشک است و تو لایه ای از کرمهای ضد آفتاب را با خود به یدک می کشی! اما باز هم ما همکاریم فقط فرقمان در نوع خواسته هایمان است! من گدایی می کنم، آری گدایی؛ برای لقمه ای نان، و برای مقداری پول ! اما تو! تو آنقدر خرج می کنی که نگاهی را بخری، نه نه نه خریدن نه! گدایی کنی! آری تو هم مثل من گدایی! فقط فرق ما در نوع نگاهمان به محیط اطرافمان است. تو برای جلب یک نظر! میلیون ها تومن خرج دماغت می کنی! برای گدایی یک لبخند کلی وقت در جلوی آینه صرف می کنی! و برای جلب یک توچه ساعت ها در خیابانها پرسه می زنی. دقیقا مثل من ! فقط اهدافمان فرق می کند من هم ساعت ها در خیابانم اما برای پول نه نگاه ساعت ها در زیر آفتابم اما نه برای برنزه شدن بلکه از ناچاری و ساعت ها ... به من هم گاهی متلک می گویند اما نه از آنها که به تو می گویند! کسی به من نمی گوید چطوری عروسک! اما مرا عفریته می خوانند! چون آنقدر بزک کرده نیستم و... پس همکار! هوای ما رو هم داشته باش!!! اینبار که خواستی از کنارم رد شوی بدان که من و تو هیچ تفاوتی نداریم فقط نگاهمان به دنیا فرق می کند.
منبع : حجاب سنتر برچسبها: یادداشت ها، | جمعه 91/8/26 | | 12:17 صبح | | دنیای من |
|
||
Designed By:Hosna |